عشق ما سه نفر
دیروز : خونه مامانجون مجبور شدم بزارمت و برم بیرون غروب که داشتم میامدم دنبالت با بابا با هم اومدیم دنبالت زنگ زدم بدو اومدی جلوی در وقتی دیدی با بابا هستم از خوشحالی از اون جیغ بنفش های مخصوص خودتو زدی پریدی تو بغل بابا داشتم کفشمو در می اوردم دیدم دستتو گذاشتی دور گردنم اون دستتم دور گردن بابا منو چسبوندی به خودت و بابایی گفتی : دوستتون دالم چند لحظه سکوت هر سه تا مون ... حتی مامان جون که اونطرف تر بود چشماش برق میزد دوباره .... دوستتون دالم ...
نویسنده :
مامانی زهرا
19:43