شهرادشهراد، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

شهراد شیرکوچولوی ما

عشق ما سه نفر

دیروز :  خونه مامانجون مجبور شدم بزارمت و برم بیرون غروب که داشتم میامدم دنبالت با بابا با هم اومدیم دنبالت زنگ زدم  بدو اومدی جلوی در وقتی دیدی با بابا هستم از خوشحالی از اون جیغ بنفش های مخصوص خودتو زدی پریدی تو بغل بابا داشتم کفشمو در می اوردم  دیدم دستتو گذاشتی دور گردنم اون دستتم دور گردن بابا منو چسبوندی به خودت و بابایی گفتی :  دوستتون دالم چند لحظه سکوت  هر سه تا مون ... حتی مامان جون که اونطرف تر بود  چشماش برق میزد  دوباره .... دوستتون دالم  ...
24 خرداد 1391

این نمی تونه راه بره

دیروز صبح: شهرادی از خواب بیدارشد پای کوچولوش همون که قبلا آتل بسته شده بود خورد به میز همون پا تپلوهه الهی فداش بشم   ظهر: رفتیم خونه مامانجون  کلی بازی وشیطونی با همون پای صدمه دیده   شب: شهراد توی رخت خواب مامانی توی اون اتاق شهراد داشت می اومد ببینه مامان کجاس و با خودش می گفت: این نمی تونه راه بره این نمی تونه راه بره   الهی فدای حرف زدنت بشم که فقط خودم می دونم چی میگی منظورت این بود که پات درد می کنه منظورت این بود که با این پا نمی تونی راه بری منظورت این بود ..... خدای من  ...
24 خرداد 1391

وقتی مامان بی طاقته... خوابش نمی اد

  خواب عجیبی سالهاست در گیرم کرده   دستهایی که ناجی من هستند   وقتی دارم غرق میشم وقتی دارم از لبه یه پرتگاه به پایین پرت میشم وقتی دارم می خورم زمین وقتی گریه می کنم وقتی هیچی کسی نیست ...تنهایی داره .... وقتی.... توی همه این خوابها یه دست... دستامو گرفته ونجاتم داده کابوس هام این طوری تموم میشد ... میشه... نکنه تعبیر خوابهایم دستهای کوچولوی تو... محکم گرفتم با تو بمونم برای تو می مونم برای تو می مونم برای تو می مونم پشت این جمله رازی به اندازه سالهایی است که این دست ها دست مردی بشه ....   که...   خوابمو تعبیر کنه   کاش به ان...
19 خرداد 1391

توی کفش مامان....

سلام عاسخ... عاشس...عاقش.... = عاشق   پوشیدن کفش مامانم   البته گاهی کفش بابایی رو هم می پوشم خووشگله نه؟؟ فک کنم یه کم برای پام کوچیک باشه آخه پامو میزنه   ...
19 خرداد 1391

چلا بابا عیدی که بهش دادم اینجا انداخت؟؟

  بابای مهربون شهراد                    روزت مبارک   انشاالله همیشه سلامت و زنده باشی و باشی وباشی....   و سایه  مهربونت بالای سر پسرکم                                        ..............   شهراد از مهد کودک هدیه ای رو به مناسبت روز پدر  گرفت (عکس بالا) با خوشحالی به بابایی محمد دا...
19 خرداد 1391

بهترین جای دنیا....بهترین لحظه...

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ فکل می کنی این چیه؟؟ در ادامه مطلب خدمتون می گم.....   بهترین جا جاییکه آدم راحت باشه دوستش داشته باشه حش امنیت و آرامش داشته باشه شیر کوچولوی ما میره مهد کودک مهد کودک محبت بهترین مهد شهر مونه تصاویر زیر جشن فارغ التحصیلی آمادگی های مهد محبته ما هم دعوت بودیم خانم جوانمرد بهترین دوست شهراد ...کمک مربی شهراد : دوستت دالم سمیه جون خیلی برام زحمت می کشی خانوم واحدیان عزیز .... مربی شهرادی میدونم که با کلمات نمی تونم بگم که چ...
13 خرداد 1391

بفرمایین شام

      شما هم بفرمایین... دالم پولو دم می کنم مواد لازم : پولو .... ماست.... شیر پاکتی.... مقوای کیک پرتغالی مخلوط در کاسه ماست + نی هم دیگه بزنم(به هم بزنم) دالم پولو دم میکنم آره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!! چقد خوسمزس... به به مامانی عسک بگیر باورتون میشههههههه؟؟؟؟؟؟؟؟ شهی میگه ازم عکس بگیر داره به دوربین نگاه می کنه!!!!!!! شیلین کالی هم کلدم ابل توی دهن حالا تعادل می زنه میاره بالا یه زیر خم.... رقیب خودشو رو می کنه دوتایی.... بعدش بابایی با یه جعبه شان...
10 خرداد 1391

یه خبل خوش.... نی نی خاله به دنیا اومد

شهرادی نی نی خاله جون به دنیا   شهراد : کو ؟؟ از کووووجا می گی ؟؟   این عکسشه ...نی نی خاله جون   اسمش اهورا ست  ببین داداشه سورنا جونه   شهراد : نه اهورا اینجاست (اشاره به شکم خودش) ! شهراد : نی نی تو شکم منه !!!!!! شهراد : دادا سو نا (سورنا) ؟؟؟؟؟..... بلیم بلیم خونسون ...   شهراد جون گریه نکن ببین نی نی خاله رو   شهراد : بلیم.... بلیم.... بلیم خونه سونا...خاله....   مامان می نویسه : سحر عزیزم ، ....   ادامه مطلب چند کلمه حلف و حلف و حلف وعسک     &n...
7 خرداد 1391